سه شنبه 7/8/87
ديوان شمس تبريزي
ورود به اقيانوس غزليات مولانا كاري است بس دشوار و اما بيرون آمدن از اين اقيانوس اگر نگوييم محال، دستكم دشوارترين كار است. چون كه بسياري از غزليات مولانا كثيرالاحتمال و چند وجهي است. يعني معاني و مقاصد مختلفي ميتوان بر آنها حمل كرد. و قسمتهايي از غزليات او نيز حالت محاكات رؤيا دارد. يعني مانند اين است كه كسي دارد رؤيايي را تعريف ميكند.
اين شكل كه من دارم اي خواجه كه را مانم؟!
يك لحظه پري شكلم ، يك لحظه پري خوانم!
در آتش مشتاقي هم شمعام و هم جمعام
هم نورم و هم دودم ، هم جمع و پريشانم
و اما بخشهاي ديگري از غزليات اصلاً تفسيربردار نيست. مانند نسيم سحرگاهي جان را مينوازد و حسّ ميشود، اما به كمند الفاظ در نميآيد. حسّشدني است نه بيانشدني!
براي همين است كه ديوان غزليات مولانا هنوز كه هنوز است شرحي ندارد! البته بايد اين نكته را به عنوان جملة معترضه بگويم كه شارح نبايد نظر خود را بر صاحب متن تحميل كند. يعني «شرح» نبايد متن را فداي خود كند، بلكه برعكس، شرح بايد مستهلك در متن شود. و نيز شرح نبايد خود را به سالن تشريح دانشكدة پزشكي تبديل كند! مثلاً غزال رعنايي در طبيعت ظاهر ميشود. زيبايي غزال در بستر طبيعت كجا و غزال شرحه شرحه شده و خونين بر ميز تشريح كجا؟! پرندة زيباي نغمهخوان بر شاخة درخت كجا و پرندة افسرده پر بسته در قفس كجا؟! بسياري از شرحها لطافت و زلالي متن را ويران ميكنند! حال آنكه شرح سنجيده شرحي است كه خواننده خيال كند كه صاحب متن دارد خودش متن خودش را شرح ميدهد، نه غير.
من نخواهم لطفِ مَهْ از واسطه يا مگر ابري شود فانيِّ راه
كه هلاكِ قوم شد اين رابطه تا نگردد او حجابِ رويِ ماه
اين را هم در ادامة جملة معترضه بگويم كه برخي از دوستان مكرّراً سؤال كرده و ميكنند كه آيا مولانا پيش از روبهرو شدن با شمس تبريزي كه موجب تحوّل دروني و دگرديسي رواني و ذهني او شد نيز شعري ميسروده و با ديوانهاي شاعران اُنسي داشته و يا آنكه به صورت ناگهاني و دفعي و به صورت كرامت و خرق عادت و ايجاد معدوم ، دفعتاً شاعر شده است؟ بايد بگويم هر دو احتمال طرفداراني از ميان محققان دارد. آنها كه ميگويند مولانا بعد از آشنايي با شمس ناگهان شاعر شد به اقوالي استناد كردهاند. مثلاً سلطان ولد در مثنوي ولدي (ولدنامه) ميگويد: «شيخ ما ز عشق شاعر شد» و مولانا ميگويد: «ربود عشق تو تسبيح و داد بيت و سرود» يا ميگويد: «غزلسرا شدم ز دست عشق و دستزنان» اما اين قرينهها براي اثبات اين نظريه كافي نيست، چرا كه ميتوان گفت مولانا پيش از شمس هم شعر ميسرود منتهي شاعري قافيهانديش و صنعتساز بوده و زان پس به شاعري شيدا و شالوده شكن تبديل شد. چنانكه مولانا در ديوان غزليات ميگويد:
عُطارِدوار دفترباره بودم زبر دست اديبان مينشستم
چو ديدم لوح پيشانیِِّ ساقی شدم مست و قلمها را شكستم
باز مولانا ميگويد:
حقام نداد غمي بجز قافيهطلبي ز بهر شعر و از آن هم خلاص داد مرا
اين ابيات گواه بر اينست كه مولانا خيلي جلوتر از شناختن شمس، با سرودن شعر مأنوس بوده است، اما به صورت شاعران متعارف.
كتابهايي كه سبك و سياقشان آميخته به لطايف و اشارات است اين مطلب را مسلّم داشتهاند كه با روخواني محض نميتوان به معني دست يافت، مگر با تفسير و تأويل.
مولانا بيان خودش را بر دو پاية نماد و تمثيل قرار داده است. و اگر اين دو عنصر را از ديوان و مثنوي جدا كنيم كالبدي بيجان از آن باقي ميماند. مولانا همة ابيات مثنوي و غزليات را بر پاية اين دو بيت گفته است:
گفتمش پوشيده خوشتر سرِّ يار
خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران
خود، تو در ضمن حكايت گوش دار
گفته آيد در حديثِ ديگران
مولانا مثل خيلي از عارفان از زبان رمز و استعاره استفاده كرده است، منتهي خيلي وسيعتر و نوتر. بكارگيري رمز و مجاز و استعاره ضروري است و چارهاي نيست، چون الفاظي كه ما براي تفهيم و تفاهم در زندگي خود به كار ميبريم فقط براي رفع حاجت روزمره است و نه بيشتر. لذا نميتوان معاني بلند آسماني را در ظروف حروف به نمايش گذاشت الا به مجاز و استعاره.
ذهن و زبان مولانا سخت نمادين و تأويلگراست. و مبناي نمادگرايي، درك تأويلي از جهان هستي است. به سخني ديگر جهان پُر است از رمزها و اشارهها. همة پديدهها شاهراهي است به پشت صحنة ظاهريِ اين جهان دائمالتغيير. به همين دليل مولانا ميگويد:
بهر ديدة روشنان يزدانِ فرد ششْ جهت را مظهرِ آيات كرد
تا به هر حيوان و نامي كه نْگَرَند از رياضِ حُسنِ ربّاني چرند
از قدح گر در عطش آبي خورند در درون آب، حق را ناظرند
طبرسي در مجمع البيان دربارة لغت «عالَم» ميگويد عالَم را عالَم گفتهاند چرا كه از علامت مشتق است لِاَنَّهُ يَدُلُّ عَلی صانِعه «زيرا بر آفريدگارش دلالت دارد». از اينرو عارفان، كلّ هستي را علامتي براي حضور حق تعالي شمردهاند.
اما اينطور هم نيست كه همة غزليات مولانا نياز به تأويل و معني چند لايهاي داشته باشد. چون اگر همة اجزاي يك كتاب، يكسره نمادين باشد ديگر آن كتاب نميتواند مورد استفادة عموم مردم و حتي خواص مردم قرار گيرد. به اصطلاح از حَيِّزِ انتفاع خارج است. تأويل ابيات متشابه و چندوجهي نيز بايد بر پاية قرينههاي لفظي و معنوي باشد و فراتر از آن، مفسّر يا شارح بايد با زبان گوينده آشنا باشد، و الاّ با بافتن و تيري در تاريكي رها كردن مقصود حاصل نميشود.